تولد... تولد... ولی یکم متفاوت

 



سلام.

بعد از ۹ ماه انتظار کم کم به روز موعود نزدیک میشدیم.نمیدونم اسمش غروره یا نه که هیچ وقت جلوی کسی علاقه ام به اونی که توی بطنم در حال رشد بود نشون نمیدادم...

.

.

.

با یکدنیا آرزو وارد اتاق عمل شدم و با اصرار خواستم به جای بیهوشی کامل از بی حسی استفاده کنن تا در لحظه لحظه تولد پسرم هشیار باشم و تلاش متخصص بیهوشی برای اینکه چشمامو ببندم و به خودم آرامش بدم فایده نداشت.

بالاخره............. آتیلا به دنیا اومد... اول به انگشتاش نگاه کردم ...دستها...پاها...نه خدارو شکر همه سر جاشون بودن...خیالم راحت شد... ولی به نظرم رنگ پوستش یکم تیره بود...خوابم گرفت...........خوابم برد.......................

ادامه مطلب ...

سالی که گذشت...




سلام.

چقدر زود گذشت... انگار همین دیروز بود که تصمیم گرفتم برای آتیلا وبلاگ درست کنم ... ولی وقتی دست بکار شدم اصلاً نمیدونستم چی بنویسم... ازکجا شروع کنم ... ولی همین که به آتیلا نگاه کردم سوژه دستم اومد... آره ... چه جالب... آتیلا اصلاً خودش سوژه بود...

 



پس دست بکار شدم و پُست دوساله ها رو نوشتم. الانم میخوام در مورد پسری بنویسم در آستانهء سه سالگیه و  بودن با اون توی روزهای گذشته هر روز و هر ساعتش برام خاطره شده.خاطرات خوب و بد... بد که نه...یکم متفاوت با اون چیزی که همه ما از بچه داری تو ذهنمونه.از بیقراریهایی که از نوزادی شروع شد و هنوزم آتیلا رو کاملا ً رها نکرده.از روزهایی که باهم به مهد می رفتیم و وقتی که می اومدیم حس میکردم که چقدر روزم به بطالت گذشت و امکان نداره که آتیلا به مهد کودک عادت کنه. ولی خوب... بعداً به هَمَمون ثابت شد که همیشه همون چیزی که فکر میکنیم  !!! اتفاق نمی افُته و حتی آتیلای وابسته هم بالاخره از مامانش جدا میشه... این چیزا رو مینویسم که بعداً که آتیلا خوندشون بدونه که این آقای جنتلمن و باشخصیت امروز همون جوجه کوچولوی بعضی وقتا نامهربونِ دیروزه.

بگذریم...

  • ولی واقعاً حس میکنم که آتیلا یک سال بزرگتر شده... خیلی خیلی عاقل تر و فهمیده تر شده ... خیلی خیلی حرف گوش کن ... مهربون... و و و
  • از نظر گفتاری هم کلمات رو خیلی واضح تر و صحیح تر از قبل بیان میکنه و از کلماتْ درست و کاملاً بجا استفاده میکنه.
  • ولی هیچ علاقه ای برای پوشیدن لباس از خودش نشون نمیده.جالبه که میتونه ولی نمیخواد که همکاری کنه.
  • برای کمک هم بیشتر به کارهایی که بهش مربوط نمیشه علاقه نشون میده!!! ببینید...






  • و حالا به بهانه شروع سال جدید و تبریک سال نو دوست دارم چندتا از عکسهای مهد که مربوط به سال نو میشه رو بذارم .






اینم آتیلا و سفره هفت سین خونه خودمون که انصافاً طبق قولی که داده بود اصلاً بهش دست نزد.



به امید سالی خوب و پراز سلامتی و برکت برای تمام دوستان مجازی پسرم...

پست بعدی مربوط به تولد آتیلا میشه که بعد از جشن تولدی که توی مهد براش میگیریم عکسها و خبرش رو میذارم.فقط بگم که روز تولد آتیلا که 7 فروردین بود به تله کابین نمک آبرود بردیمش و چه کیفی کرد...

تفاوت فرهنگ ها!




   آتیلا از خواب بیدار میشه.داره بارون میاد.با تجهیزات کامل به بالکن میریم تا در این حس تازگی با باران شریک باشیم.هردوی ما سوئیت شرت کلاه دار بر سر داریم.کلاه من غفلتاً از سرم می اوفته و ... چند لحظه بعد نگاه شماتت بار خانم همسایه رو بابت افتادن کلاه از سرم به جان میخرم و شیرینی حس تازگی به کامم تلخ میشه...



باران می بارد. می رویم زیر باران. خیس می شویم. صورت هایمان را می سپاریم به باران که برایمان بشورد. روی ماشین هایی که همان دور و بر پارک شده اند با باران راه آب باز می کنیم. آب قلقلکمان می دهد قه قه می خندیم، زیر باران! یکنفر هم پیدا نیست.... می پریم توی چاله های آب. تا زانو خیس می شویم. باران سیل می شود. بغلش می کنم که تا خانه بدویم. دیوانه وار می خندیم.


 

   آتیلای من هم مثل تمام کودکان و مخصوصاً پسرها ارادت خاصی به آقای پلیس داره.یک روز که باهم راهی پارک بودیم چشممون به ماشین پلیسی افتاد که آن طرف خیابان پارک بود.با پیشنهاد آتیلا به سمت ماشین پلیس رفتیم و به آتیلااجازه دادم تااون روبه خوبی وارسی کنه ...  لمس چرخها... چراغ ماشین... امتحان کردن درها از بابت فقل بودن... لمس سپر بزرگ و محکم ماشین و مقایسه اون با ماشین پلیس آتیلا... . ....... .. ...  ناگهان با صدای بلندی از جا میپریم و متوجه میشیم که آقای پلیس برای دورکردن مااز ماشین بادزدگیر یکبار در رو بازو بسته کرده... با ناراحتی و شرمندگی من در مقابل آتیلا از اونجا دور میشیم...



جلوی در فروشگاه یک کامیون خیلی بزرگ پارک کرده است. دور می زنیم. چرخهایش را نگاه و لمس می کنیم. از پله های بلندش تعجب می کنیم. شیشه بلندش را تماشا می کنیم. رنگ هایش را وارسی می کنیم.


برگرفته از وبلاگ آینده ( پست مورخ مهر ۱۳۸۹) و با تشکر از لیلی مامان آراز.
آراز و خانواده در کشوری غیر از ایران زندگی میکنند...فرقی نداره که کجا هستن...مهم اینه که در لذت بردن از لحظه لحظه زندگی نگاهی و یا صدایی اونارو از لذت بردن باز نمیداره و...
ولی بازهم عاشق خاک پاک وطنم هستم و برآن بوسه میزنم...

شهر فرنگ...از همه رنگ...

 

 

  

سلام. 

بالاخره ما اومدیم.اومدیم با خبرهای خوب.اومدیم بگیم یلدا اومده.پاییز قشنگ و رنگارنگ رفت و زمستون سرد و یخی اومد... آرزومیکنم که فرو افتادن هر برگ پاییزی آمینی باشد برای آرزوهای قشنگتان.

این پست ما واقعاً شهر فرنگه.میخوام از همه چیز براتون بنویسم.  

از آتیلا و انس با خونه جدید...  

از آتیلا و انس به مهد کودک... 

از آتیلا و کارهای جدیدی که میکنه... 

...و از آتیلا و یلدا... و اینکه آتیلا یلدای امسال ۹۹۹ روزه شد

 

 

 

ولی از آخر به اول..  

 

 

یلدا اومد.این اولین یلداییه که ما توی خونهء کوچیک و گرم خودمون هستیم...فقط ماسه نفر... 

آتیلا یکبار صبح توی مهد اومدن یلدا رو با دوستاش جشن گرفت...  

 

 

   

 

و یکبار هم شب در کنار من و باباجون... 

  

 

 

                                                                    ادامه مطلب یادتون نره

ادامه مطلب ...

آتیلا و رویای رستاک


 

 

 

سلام. 

این آخرین پستیه که توی این خونه مون مینویسم.به یمن و برکت وجود پسرم آتیلا ما هم بالاخره صاحب خونه شدیم و انشاا... پست بعدی رو از خونهء جدیدمون براتون مینویسم. 

دلم میخواد از خاطرات این خونه بنویسم. 

به دنیا اومدن پسرم٬ سختی های روزهای اول بچه داری برای یک مادر بی تجربه٬ پیشرفتهای فیزیکی و ذهنی پسرم که گاهی اوقات مارو شوکه کرده و میکنه و ابراز علاقه در مورد چیزهایی که بعضی از بزرگترها هنوز باهاش بیگانه هستند. 

 آتیلا سه روز پیش به من و باباجون اعلام کرد که : ( دوست دارم دکتر بشم. ) برای من و بابا جون فرقی نمیکنه که بچه - مون چه کاره بشه بلکه مهم اینه که توی کاری موفق باشه.هر کاری حتی موسیقی که الان میخوام در موردش بنویسم. 

حتماً اسم گروه رستاک به گوشتون خورده. عکس العمل آتیلا قبل و بعد از دیدن کلیپ های رستاک دیدنیه و تقلیدی که چه در خوندن و چه در نواختن سازها از این گروه میکنه حیرت آوره.  

  

 

 

آتیلا در حیریت رستاک 

  

 

 

  

 

سعی میکنه مثل آقای سیامک سپهری تار بزنه ولی چون زخمه نداره از خلال دندون استفاده کرده. 

 

 

 

 

  

  

 زدن ساز دیوان در آهنگ گَل گَل توسط آقای فرزاد مرادی 

 

  

 

 

   

داره سعی میکنه مثل آقای کاوه سرویان فلوت بزنه. 

 

  

 

  

کمانچه و آقای محمد مظهری 

  

البته این علاقه به موسیقی و رستاک مختص آتیلای من نیست و ایلیا و پرهام هم به اندازه و یا حتی بیشتر از آتیلا در حیرت آلبوم جدید رستاک هستند. 

در یادداشت بعدی میخوام بعضی از تفاوتها توی فرهنگ های مختلف رو براتون بگم.خیلی جالبه.