بهار کجا؟ پاییز کجا؟

 


سلام.  

  • اردیبهشت کجا؟ آبان کجا؟؟؟؟؟؟ 

نزدیک ۶ ماه میشه که وبلاگ آتیلا به روز نشده! چرا؟ خودمم درست نمیدونم! 

گمونم خیلی مشغول بودم. ولی حالا که فکر میکنم میبینم که مشغول بودن هم دلیل درستی برای پشت گوش انداختن کار به این مهمی نیست. 

کاریه که شده و فقط میتونم به خودم قول بدم که دیگه تکرار نشه. 

.

.

.


                                                                                          ادامه مطلب فراموش نشه!

  •  خوب... فرض کنید که پای کامپیوتر نشستید و با دقت تموم مشغول کار هستید... یکی صدا میزنه مامان!وقتی بر میگردی با این صحنه مواجه میشی!!!


چه حالی بِهِتون دست میده؟...آهان... اون جوجه کوچولو و معصوم حالا ازین کارا هم میکنه! همونی که تا دیروز باید بغلش میکردی... پوشکش میکردی... و بهش هزار و یکی سرویس گوناگون دیگه ای میدادی....

.

.

.

  •  ما بهار و تابستان بسیار آروم و خوبی رو پشت سر گذاشتیم.اواخر بهار با دوستان مهدکودکیمون رفتیم به اردوی یک روزه که خیلی خوش گذشت. هوای عالی... بازی در فضای باز و در آخر جشن تولد ۹ تا از بچه های مهد توی فضای باغ‌٬ یه روز به یاد موندنی رو برامون دزست کرد.


  •  بعدشم که یه مسافرت کوتاه به کیش داشتیم تا بهارمون اینطوری تموم بشه.


بنا به تشخیص من و باباجون و با توجه به شناختی که از روحیه آتیلاجون  داشتیم قرار بر این شد که آتیلا توی تابستون هم همچنان به مهدکودک بره چون در غیر این صورت من باید دوباره از نو پروسه عادت به مهد رو با گل پسری شروع میکردم!!! و با توافق هر سه نفرمون ثبت نام در کلاسهای شنا به فعالیتهای آتیلا اضافه شد. فعالیت که چه عرض کنم! جلسه اول رو  ابتدای خرداد ماه رفت و جلسه دوم به بعد رو ..... از اواسط مرداد!!!!!

به هر حال.....حتی توی این مدت کوتاه هم من از عملکردش راضی بودم.

تا تابستونمون تموم بشه چند باری مسافرت به شمال هم داشتیم و با خاطرات خوشی این فصل گرم و زیبا رو به پایان رسوندیم.




و

.

.

.

  •  فصل رنگارنگ و زیبای خزان از راه رسید و ما با کوله باری از خاطرات خوش از تابستون به استقبالش رفتیم.

  


و شروع سال جدید تحصیلی رو!!! با دوستانِ مهدکودکی جشن گرفتیم... وَه که چه کِیفی داره وقتی میبینی پسرکوچولوت دیگه خیلی هم کوچولو نیست و رفتنش رو به یک کلاس بالاتر با بغضی که از خوشحالیه ،بدرقه میکنی و به خودت میبالی که: این همون جوجه کوچولوی دیروزه ! چه زود گذشت و چه خوش!




گرچه گاهی اوقات با سرکشی هاش و اون نگاه های تند و حق به جانبش تو رو عاصی و خلع صلاح میکنه ،ولی بازهم ادب و کارهای سنجیده ای که بعد از سرکشی یا حاضر جوابی از خودش نشون میده بهت این امید رو میده که : خدارو شکر... سختگیریهام نتیجه داد!

.

.

.

  • شروع کلاس موسیقی هم از اون دسته از کارایی بود که با شروع پاییز به لیست کارهای آتیلا اضافه شد.البته فکر نکینید که پسرم فقط و فقط به آموخته های کلاسش بسنده میکنه ... نه بلکه توی خونه هم هنوز به ساخت و یادگیری سازهای جدید میپردازه!!! (ویولون از نگاه آتیلا)
  • جالب ترین پدیده پاییزی تجربه اولین برف پاییزی بود که همه رو شوکه کرد که ما هم ازین (همه) جدا نبودیم و با آغوش باز به استقبالش رفتیم.

یه تولد کفشدوزکی هم توی پاییز داشتیم که علاوه بر خاطرهء خوشی که ازش برامون به جا موند یک حُسن بزرگ دیگه هم داشت و اون یادگرفتن نقاشی کفشدوزک بود که به جرات میتونم بگم که از هر 10تا نقاشی دفتر آتیلا 9 تاش کفشدوزکه!!!




تا پُست بعدی که امیدوارم خیلی هم طولانی و دیر نشه... خداحافظ


دوستت دارم... میفهمی؟

نظرات 2 + ارسال نظر
ابوالفضل دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:43 ب.ظ http://www.esterahatgahemajazi.blogfa.com

سلام . ممنون که به وبم سر زدید .
خوشحال میشم اگه نظر خدتونو بگید.
به امید دیدار

فرزاد پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:06 ب.ظ http://jalebtarinha.blogsky.com/

ُسلام سلام
یلداتون مبارک
همیشه شاد باشین کنار هم

یلدا بر شما هم مبارک.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد